سلسله کلاسهای تشریح مثنوی معنوی ➖موضوع:قصهٔ خواب دیدن فرعون آمدن موسی را علیه السلام و تدارک اندیشیدن+ به میدان خواندن بنی اسرائیل برای حیلهٔ ولادت موسی علیه السلام هرچه او میدوخت آن تفتیق بود گر تو خواهی یک مه اینجا ساکنیم ➖موضوع:بازگشتن فرعون از میدان به شهر شاد بتفریق بنی اسرائیل از زنانشان در شب حمل +تا وصیت کردن عمران جفت خود را بعد از مجامعت کی مرا ندیده باشی از: شه شبانگه باز آمد شادمان کامشبان حملست و دورند از زنان تا: گفت باشد کین بود اما ولیک وهم و اندیشه مرا پر کرد نیک ➖سخنران:استاد ابوفؤاد بهزاد فقهی | D O W N L O A D Download |
3:37
فــــــریــــــد
وصف بیداریِّ دلْ ای معنوی
دَر نَگُنجَد در هزاران مثنوی
📚مثنوی مولانا رومی رحمه الله
شرح:ای کسی که به دنبال معنویت هستی، توصیف حالات کسانی که دلشان بیدار شده است در هزاران کتاب مثنوی نمی گنجد.[و آنچه در مثنوی بیان شده قطره ای از حالات بیدار دلان است]
16:35
فــــــریــــــد
عشق هایی کز پیِ رنگی بُوَد
عشق نَبوَد؛عاقبت ننگی بود
عشق را با فانی نباشد پایدار
عشق را با حی و با قیوم دار
📚مثنوی مولانا رومی رحمه الله
شرح :عشق هایی که تنها به خاطر آب و رنگ و جمال ظاهری باشد، در واقع عشق نیست، بلکه ننگ و عار پدید می آورد.
مولانا در جای جایِ مثنوی این حقیقت را بازگو می کند که ارزش و اصالت هر عشق، بستگی ِ تام و تمامی به ارزش و اصالت معشوق دارد. و اگر عشق و حب آدمی به موضوعی کاذب و ناپایدار تعلق گیرد نمی توان لفظ «عشق» را بر آن نهاد، بلکه آن را "هوس"و "هوی" می زیبد. عشق و محبت حقيقی مختص ذات خداوند متعال است که زنده باقی است و هرگز نمی میرد، پس عشق و محبت با او نیز همیشه و هر روز تر وتازه و جان بخش است و تا ابد پایان نمی پذیرد.
15:47
فــــــریــــــد
سلسله کلاسهای تشریح مثنوی معنوی
از: سوی آن سر کاشنای آن سرید مار گیرد اینت نادانی خلق دانلود از تلگرام | D O W N L O A D Download |
0:58
فــــــریــــــد
خوابناکی لیک هم بر راه خسب
الله الله هم بر ره الله خسب
تا بود که سالکی بر تو زند
از خیالات نعاست برکند
مثنوی مولانا جلال الدین رومی رحمه الله
تشریح:
یعنی اگر در چاه غفلت فرو رفته ای حداقل در مسیر راه خوبان بخواب شاید نگاه عزیزی به تو افتد و از چاه غفلت بدر آیی.
16:7
فــــــریــــــد
سلسله کلاسهای تشریح مثنوی معنوی سخنران: استاد ابوفؤاد بهزاد فقهی مکان: شهرستان تایباد - مسجد مولانا ابوبکر تایبادی تاریخ: 1401/12/01 موضوع اول: نواختن مجنون آن سگ را که مقیم کوی لیلی بود مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷
موضوع دوم: رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸ | D O W N L O A D Download |
سلسله کلاسهای تشریح مثنوی معنوی سخنران: استاد ابوفؤاد بهزاد فقهی مکان: شهرستان تایباد - مسجد مولانا ابوبکر تایبادی تاریخ: 1401/11/30 موضوع:جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صومعهٔ عیسی علیه السلام جهت طلب شفا به دعای او | D O W N L O A D Download |
8:47
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
| شاد باش ای عشق خوش سودای ما | Download |
| هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و عیب کلی پاک شد شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علتهای ما ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد عشق جان طور آمد عاشقا طور مست و خر موسی صاعقا با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی من گفتنیها گفتمی |
3:2
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
🌻عاشق این تعبیرم: «چون گل قبا بدریدهام».
من که ز جان بُبريدهام چون گل قبا بِدريدهام
زان رو شدم که عقل من با جان من بيگانه شد
(مولانا)
گل، غنچهای است که قبا دریده. اما چرا مولانا خود را گلی قبادریده میداند؟
چون غنچه با قبا دریدن، حفاظهای خود را کنار میزند و در برابر باد، خلع سلاح میشود.
این هزینهای است که برای شکفتن و خندیدن میپردازد.
غنچه تا نخندیده، تا پیراهن ندریده، از پرپر شدن مصون است، گر چه از پژمرده نه.
اما چه فایده که خندهای به زندگی نبخشیده باشی و بپژمری؟
چون گُل قبا دریدن، کار عاشقانِ بیپروا است.
آنها که دلیری میدانند به آیین گل عمل میکنند.
شاعر میگفت: «عقل هم خواستی اگر باشی / عقل سرخ گلِ شقایق باش».
آیین شقایق، زندگی شهیدانه است.
«زندگینامهی شقایق چیست؟
رایتِ خون به دوش، وقتِ سحر
نغمهای عاشقانه بر لبِ باد
زندگی را سپرده در رهِ عشق
به کفِ باد و
هرچه بادا باد»
(شفیعی کدکنی)
21:32
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
✍تنها با جوهرِ عشق در ذات حقیقی خویش است که می توانی حق را ببینی و درک کنی
چرا که خداوند فقط عشق را می شناسد.
اگر از بند تن و جسم خویش و تعلقات دنیوی رها شوی و به روح خویش برسی که جزئی کوچک از سرچشمه انوار الهی است، تازه به چیزی رسیده ای که شروع راه است...
به قولی تازه لایق و شایستگی طی کردن این راه در کوی حق را به دست آورده ای و میتوانی سرمستانه پیش روی.
✅باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
17:10
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
انسانهای بسیاری را دیدهام که اهل عرفان و ادب بودهاند و دلشدهی شعرهای مولانا و عطار و تعابیر و رموز صوفیان. با شنیدن سخنان عارفان مجذوب شدهاند و چه ذوقها و کامها که با حضور در محافل ادبی و عرفانی داشته و گرفتهاند، اما «بخیل» بودهاند.
به گمان من آنکه گشادهدست و اهل سخاوت نیست، فرسنگها از گوهرهی عرفان و تصوف، دور است؛ اگر چه نکتههای نغز و چاشنیهای عرفانی بسیار در حافظه دارد. عارفان میگفتند اصلِ کار این است که از خودپرستی خلاصی پیدا کنی و چه چیزی مثل سخاوت و بخشندگی در این عبورِ عارفانه میتواند از ما دستگیری کند؟ عارفان میگفتند اساساً «کرامت عرفانی» همین عبور از منشهای نکوهیده به خصلتهای حمیده است:
«فاضلترین کرامتهای تو آن است که خوی مذموم بدل کنی به خوی محمود.»(سهل بن عبدالله تُستری، به نقل از: رسالهی قشیریه)؛ «التصوّف هو الخلق من زاد علیک بالخلق زادَ علیک بالتصوّف. یعنی تصوّف خُلق است و هرکه به خُلق از تو بیشتر به تصوّف از تو بیشتر.»(جنید بغدادی، به نقل از همان منبع)؛
«تصوف همه خُلق است، هرکه را خُلق بیشتر، تصوف بیشتر.»(ابوبکر کتانی، به نقل از تذکرةالاولیا)؛ «تصوف، حُسن خلق است.»(ابومحمد مرتعش، منبع پیشین)؛
«تصوف همه ادب است.»(ابوحفص حداد، منبع پیشین)؛ «لیسَ التصوّفُ رسوماً و لا علوماً و لکنّه اخلاقٌ. تصوف رسوم و علوم نیست و لیکن اخلاق است.»(ابوالحسن نوری؛ به نقل از کشفالمحجوب)؛ «کرامت، جوانمردی و ناندهی است / مقالات بیهوده طبل تهی است»(بوستان، باب دوم)
بزرگان که بزرگی یافتهاند به «داد و دهش» یافتهاند و نه اشارات رازالود و عبارات نامعلوم:
فریدونِ فرّخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دِهِش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
(فردوسی)
از میان خلقوخوهای خوب و حمیده، شاید مهمترینشان «سخاوت» است که چون یاریگر ما در گذر از «خودپرستی» است مادر دیگر فضیلتها هم هست. اهل ذوق و عرفانی که این هنر اخلاقی را در خود پرورش ندهد، محروم از تجربهی حقیقت راه عرفان است:
«زشترین همه زشتیها صوفی بخیل بوَد.»(ابوعبدالله رودباری، به نقل از رساله قشیریه)
مولانا میگفت «سخاوت» شاخهای از سروِ بهشت است:
«این سخا شاخی است از سرو بهشت / وای او کز کف چنین شاخی بهشت»(دفتر دوم مثنوی)
دهانهای ما باز است و دستهای بخششِ ما بسته. لقمههای معنوی نصیب دستهای گشاده میشوند و نه دهانهای باز.
23:11
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
✍حضرت شمس تبریزی می فرمایند:
"با اهل هوا منشین که بیات شوی."
✍توضیح مختصر:با کسانی که اهل هواهای نفسانی و تعلقات دنیوی هستند و مدام از خواسته های نفسانی در پیشبرد اهدافشان سخن میگویند نشست و برخاست نکن،چرا که مسیر تو به سمت معرفت را دچار خدشه میکنند.
✅چون بسی ابلیس آدمروی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
👤حضرت مولانا❤
✍پس حواست باشد که با چه کسانی همنشین میشوی،ابلیس در بیت بالا استعاره از ناامیدی است چرا که این همنشینان تمام ذکر و فکرشان تعلقات و آز و حرص و طمع دنیوی است و روح و روان تو را آسیب پذیر میکنند و تو را از مسیر اصلی باز می دارند،بنابراین باید با کسانی هم نشین شوی که اهل درد هستند و مانند تو در وادی عشق دردمند حقیقی هستند و پیوسته در مسیر کسب معرفت هستند و در پی این حقیقت هستند که از کجا آمده اند و هدفشان در این دنیا چیست و به کجا می روند.
روزها فکرم این است و همـــه شب سخنـم
که چــرا غافـــل از احــــوال دل خـــویشتنــم
از کجــــا آمــــده ام آمــــدنـــم بهـــر چــه بود
بــــه کجـــــا میـــروم آخـــــر ننمــــایی وطنم
مانده ام سخت عجب کزچه سبب ساخت مرا
يا چــــه بـــود است مراد وی از اين ساختنم
جان كه از عالم علوی است يقين می دانم
رخت خــــود بــــاز بر آنــم كه همان جا فكنم
مـــــرغ بــــاغ ملكـــــوتـم نيــــم از عـالم خاك
دو ســـــه روزی قفســی ساخته اند از بدنم
ای خــــوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست
به هـــــوای ســــر كـــــويش پـــر و بالی بزنم
من به خود نامدم اینجــــا کـه به خود باز روم
آنکـــــــــــــــه آورد مـــــــرا باز بــــرد در وطنــم
شمس تبــــریــــز اگــــر روی به من بنمـــایی
بالله کــــه این قالب مـــردار به هم درشکنم
14:2
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
🌻این کتاب( دیوان شمس)کتابی نیست که عالم پروری و فقیه پروری و فیلسوف پروری کند
نه بالفعل چنین است و نه عزم آن بزرگوار که آفریننده این اثر بوده چنین بوده است.
بلکه اگر کاری می کنند این کتابها این است که:حیات دیگری به شما ببخشند.
هر که نشنیده است بوی درد دل
گو بخوان یک بیت از دیوان شمس
اگر شما به این کتاب مراجعه کردید و
کس دیگری نشدید
و احوال و شخصیت نوینی پیدا نکردید،
اراده و طلب تازه ای در وجود شما پدید نیامد
و منظر شما در این زندگی عوض نشد،
آنگاه باید بدانید که از این کتابها نصیب چندانی نبرده اید.
کتاب مثنوی ودیوان شمس کتابیست که آدمی را باید عوض کند آن هم
نه مغز اورا،
نه عقل او را ،
بلکه اراده ی او را،
وجود او را.
همان چیزی که فیلسوفان در باب ایمان گفته اند.
گفته اند که:
ایمان به انسان علم تازه نمی دهد،بلکه وجود تازه می دهد.
ما دوگونه وجود داریم:
وجود مؤمن و وجود کافر.
نگاه مؤمنانه به این عالم و نگاه کافرانه به این عالم.
کتابهایی مثل دیوان شمس چنین نقشی دارند.
آدمی را از بیخ و بن متحول می کنند.
قویّا هم متحول می کنند.
نوبت کهنه فروشان در گذشت
نو فروشانیم و این بازار ماست
◍⃟◍⃟♥️
◍⃟◍⃟♥️
◍⃟◍⃟♥️
7:2
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
.
✅آن یکی یاری پیمبر را بگفت
که مَنَم در بيع ها با غَبن جفت
✍یکی از صحابه به پیامبر ( ص ) گفت : من همیشه در داد و ستد و معامله ضرر می کنم.
✅مکرِ هر کس کو فروشد ، یا خَرَد
همچو سِحر ست و ، ز راهم می بَرَد
✍آن صحابی گفت : هر کس که به من خبری می فروشد و یا چیزی از من می خرد ، فریب و نیرنگ مانند جادو مرا تحت تاثیر قرار می دهد و مرا به بیراهه می کند و به اشتباهم می اندازد .
✅گفت : در بیعی که ترسی از غِرار
شرط کن سه سه روز خود را اختیار
✍پیامبر ( ص ) فرمود : تو که می ترسی در معامله سرت را کلاه بگذارند . هنگام خریدن کالا، سه روز مهلتِ فسخ معامله را از طرف مقابل بگیر
✅که تأتي هست از رحمان یقین
هست تعجيلت ز شیطان لعین
✍زیرا درنگ از پروردگار است و شتاب از شیطان ملعون .
✅پیشِ سگ چون لقمه نان افکنی
بو کُند، آنگه خورد ای مُعتَنی
ای کسی که به نیاز خود توجّه داری ، اگر مثلا یك لقمه نان پیش یك سگ بیندازی ، آن زبان بسته ابتدا لقمه را بو می کند و بعد می خورد .
✳مُعتنی: اعتنا کننده
✅او به بینی بو کُند ، ما با خِرَد
هم ببویمش به عقل مُنتَقَد
✍سگ بوسیله قوّه شامه خود ، لقمه را بو می کند ، و ما در عوض عقل داریم و با عقل سره و سالم همه افکار و اندیشه ها را می بوییم.
✳مُنتقد:نقد شده
✅با تأنی گشت موجود از خدا
تا به شش روز این زمین و چرخ ها
✍این زمین و آسمان از طرف حق تعالی طیّ شش روز تدریجاً پدیدار شد . در چند آیه قرآنی نظیر آیه ۵۴ سوره اعراف ، ۳ سوره یونس ، ۷ سوره هود ، ۵۹ سوره فرقان . ۴ سوره سجده ، حلمت آسمان ها و زمین را طی شش یوم = روز دانسته که البته منظور از یوم، روز معمول نیست ، بلکه منظور برهه زمانی است . یعنی خلفت آسمان ها و زمین طی شش بُرهه زمانی آفريده شده است.
✅ورنه قادر بود کو کُن فَیَکون
صد زمین و چرخ آوردی بُرون
✍ و اِلّا خداوند می توانست به محض گفتنِ کلمه وجودیه کُن ( = باش) ، به همه جبر جامه هستی بپوشد و آسمان بیافریند.
👤حضرت مولانا❤
📚مثنوی معنوی❤
23:22
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
گرگ، از آهو چو زاید کودکی
هست در گرگیش و آهویی شکی
تو گیاه و استخوان پیشش بریز
تا کدامین سو کند او گام تیز
دفتر دوم مثنوی
مولانا معتقد است، نوع نیاز و طلب هر موجودی ، نشان دهنده ی ماهیت و اعتبار وجودی اوست.
اگر انسان ذائقه ی وجود خویش را از معنا و حقیقت و معرفت سرشار کرده باشد ، ماهیتی از همین جنس پیدا می کند و خواهش های وجودش نیز از همین نوع است
اما اگر بیشتر زمان و انرژی خود را صرف چون وچراهای دنیای فانی و سود و زیان های مادی نموده باشد ، خواست و طلب وجودش و در نتیجه احوال درونی اش نیز از همان جنس ورنگ خواهد شد .
در این شعر زیبا می گوید اگر گرگ و آهویی با هم ازدواج کنند و فرزندی از آنها متولد شود ، ماهیت وجودی اش نامشخص است.
پس باید گیاه و استخوانی جلوی او گذاشت تا از تمایلش ، ماهیت و جنس اصلی اش آشکار شود.
اگر به سمت استخوان برود ، معلوم می گردد که ماهیتی درنده دارد و اگر به سمت گیاه وعلف ، مشخص می گردد که دارای خویی غیردرنده و مظلوم است.
جان این کلام ، معنایی ژرف است که می توانیم با بررسی جنس طلب ها وتمایلات ، به ماهیت درونی هر موجودی از جمله خودمان پی ببریم و اینجاست که این ابیات زیبا هم در گوش جانمان می پیچد که :
تا در طلب گوهر کانی ، کانی
تا در هوس لقمهٔ نانی ، نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی ، دانی
هر چیزی که در جستن آنی ، آنی
22:40
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
مولانا در دفتر سوم مثنوی قصه ی شخص غریبی را نقل می کند که به شهری رسید و خواست در مسجدی که به مسجد مهمان کُش معروف بود، بیتوته کند. مسجدی که هرکس شب در آن می خوابید، صبح جنازه اش را بیرون می آوردند.
آن شخص غریب در برابر اصرار خیرخواهانه ی مردم که بیا و از این کار صرف نظر کن، گفت من عاشقی هستم مرگ جو و باکی از مردن ندارم.
مَنبلی ام، زخم جُو و زخم خواه
عافیت کم جوی از مَنبل به راه
می گوید از کسی که به امور نفسانی و مصالح دنیوی عطف توجهی ندارد، انتظار عافیت طلبی نداشته باشید. اصلا عاشقی با عافیت جویی جمع شدنی نیست؛ بقول حافظ:
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر
عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود
این را هم می گويد که عاشق گرچه بی اعتنا به مادیات و نفسانیات است ولی طُفیلی و سربار دیگران نیست.
مَنبلی نی کاو بوَد خود برگ جو
منبلی ام لاابالی، مرگ جو
اشخاص مَنبل و کاهل از کار کردن و روزی جُستن تن می زنند و دست نیاز به سوی این و آن دراز می کنند و دائم در پی پول هستند درحالی که عاشق جانباز نظر به پول ندارد بلکه می خواهد از پل بگذرد- از پل دلبستگی ها و وابستگی ها.
منبلی نی کاو به کف پول آورَد
منبل چُستی کز این پل بگذرد
موضوع تقابل "پول" و "پل" در آثار مولانا، خاصه در سخنان شمس تبریزی متضمّن نکته های دل انگیزی است.
مهمترین پیام شمس و مولانا در این باره این است که باید از پول بگذرید تا از پُل هم بگذرید!
برای نمونه این دو مورد از مقالات شمس و تشابه لفظی پول و پل قابل تأمل است:
"بسیار بزرگان از این سُست شدند از من، که او خود در بَندِ سیم[=نقره، پول]بوده است.
در بَندِ پول نبوده ام، در بند آن بوده ام که خر از پول[=پُل] بُگْذرد. ایشان بزرگان بوده اند، شیخان بودند، من ایشان را چه کنم؟
من تو را خواهم که چنینی! نیازمندی خواهم، گرسنه یی خواهم، تشنه یی خواهم."(مقالات شمس تبربزی، ص۲۷۸)
"خرکی که بر پول(=پل) نرود، ردش کن...بر پول پایکهاش بلرزد... اینجا بیازمایش.
اگر بر پول می رود و اگر نه ردش کن. زیرا روزگارک تو ببَرد.
ناگاه میان راه، رفیقان از پل بگذرند او نگذرد."(همان، ص۲۵۴)
1:43
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
💌 کارکرد مثبت و درمانی عشق در نگاه مولانا ؛. یکی « یک دلی و آرامش خاطر» است ؛
مولانا میگفت حکایت حال اغلب آدمها چنان است که گویی هدف حملهی چندین کرکس واقع شدهاند و هر کرکسی قسمتی از آنها را میکَند و میرباید و به جانبی میبَرد:
میکَشَد هر کرکسی اجزات را هر جانبی
چون نه مرداری تو بلک بازِ جانانی چرا؟
در نگاه مولانا، خاصیت ارزشمند عشق این است که ما را از پراکندگی و تفرقه به سمتِ یکدلی و جمعیت خاطر میبَرد:
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
(مثنوی، دفتر چهارم)
عموم ما دغدغهها و دلواپسیهای متعدد داریم، قبلهای واحد و سمتوسویی روشن نداریم و نیروهای روحمان در اثر پراکندگی جهات و تشتت هموم، رو به تباهیاند.
کاری که عشق میکند وحدتبخشی به اجزای متفرق و از هم پاشیدهی وجود ماست و به تعبیر مولانا شرکتسوزی:
عشق آن شعلهست کو چون بر فروخت
هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
تیغ «لا» در قتل غیر حق براند
در نگر زان پس که بعد «لا» چه ماند
ماند «الا الله» باقی جمله رفت
شاد باش ای عشق شرکتسوزِ زفت
(مثنوی، دفتر پنجم)
خاصیتِ عشق، امحای شرکای درگیری است که وحدت دل و درون ما را نشانه رفتهاند.
مولانا میگوید تا وقتی در وادیِ عقلِ محاسبهگر هستی، میان صد امرِ مهم قسمت شدهای. به باور او، بازآمدن از چنددستگی و تفرقه نخست باید در جانِ فرد تحقق یابد. اول باید خود را جمع کنیم:
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طِمّ و رِم (خشک و تر)
جمع کن خود را جماعت رحمتست
تا توانم با تو گفتن آنچ هست
جان قسمت گشته بر حشو فلک
در میان شصت سودا مشترک
(مثنوی، دفتر چهارم)
همین مضمون در داستان «مجنون و ناقه» که در دفتر چهارم مثنوی آمده تعلیم میشود.
مجنون سوار بر شتری به جانب کوی لیلی میرود، اما در میانهی راه شتر به سمت فرزند خود بازمیگردد.
چندین بار این آمد و شد، تکرار میشود.
حاصل این دو قبلهگی نرسیدن است.
عاقبت مجنون خود را از شتر به زیر میافکند و با پای شکسته به سوی منزل لیلی گام برمیدارد.
عشقِ مجنون با عشق شتر به بچهی خود هماهنگ و همسو نیست و برای رسیدن به کوی دوست باید از این ناهمسویی و پراکندگی خاطر خلاصی یافت.
2:38
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
به نظر میرسد مولانا در بندِ شادی و اندوه نیست. یعنی رهایی از اندوه برای او هدف نیست. دستیابی به شادمانی هم.
هدف برای او عشق است. رهایی از دام نفس است. زادن دوباره و پیوستن به خدا است.
اهمیتی نمیدهد که اندوهی سر میرسد یا نه. به چشم او، شادی و اندوه، اموری گذرا و عارضیاند و نباید خاطر ما را پریشان کنند.
این تلقّی که اهمیتی ندارد اندوهناکم یا شادمان، چراکه اینها احوالی گذرا و ناپایدارند، تیغ اندوه را کُند میکند.
دل که او بسته غم و خندیدن است
تو مگو کاو لایق آن دیدن است
آنکه او بستهٔ غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کاو بیانتهاست
جز غم و شادی در او بس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالَت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است
میگوید دل خود را درگیر و پابستهٔ اندوه و شادی نکنیم.
اصلاً اهمیت چندانی برای آنها قائل نباشیم.
همین که برای رهایی از غم تقلایی نکنیم، از قدرت تخریبی آن کاستهایم.
مولانا به «باژگونگی امور عالَم» قائل است. تعبیر «لعب معکوس» یا «نعل باژگون» که در آثار او آمده اشاره به این معنا دارد. نعل وارونه زدن برای رد گم کردن است.
ظاهراً برای رهایی از غم باید از آن بگریزیم، اما مولانا که به «باژگونگی» قائل است میگوید برای رهایی از غم، باید پی آن دوید و برای دستیابی به شادی، باید از طلب آن دست کشید:
چون پی غم میدوی، شادی پی تو میدود
چون پی شادی روی تو، غم بود بر رهگذر
***
جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت
وقتی نگرانیم مبادا غم نشانی ما را بیابد یا مبادا ما را ترک نگوید، سبب میشود که بیشتر در ما ریشه بدواند:
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
به نظر میرسد مولانا یک دلبستگی فرجامین دارد که فکر و غصهٔ آن، چنان او را در اختیار گرفته که جایی برای دیگر اقسام اندوه باقی نگذاشته است.
غم عشق و اندیشهٔ رهایی چنان او را در تسخیر خود دارد که به کلّی از سایر غمها فراغت یافته است.
غم چیزی که به چشم او بینهایت ارزشمند است و زندگی را سرشار میکند، نیرو و حضور چشمگیری در جان و ضمیر او یافته که خاصیتِ غمروبی پیدا کرده است. غمی بزرگ که دیگر غمها را میروبد و کنار میزند:
غمانِ تو مرا نگذاشت تا غمگین شوم یک دَم
هوای تو مرا نگذاشت تا من آب و گِل باشم
***
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غمها خدا از وی بُرید
ادامه دارد....
13:40
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
💜در این بیت مولوی از تعبیرِ زیبای "عشقِ بیات" سخن گفته است؛ یعنی عشقی که کهنه می شود و طراوت و تازگی خود را از دست می دهد.
💎طَرَب که از تو نباشد، بیات می گردد
💎بیار جام که جان آمدم ز عشقِ بیات!"
🤍به نظر مولوی هر عشقی، غیر از عشقِ خدا دیر یا زود بیات می شود و دیگر نمی تواند شور و شوقی در عاشق ایجاد کند.
❤️یکی از نشانه های عشق حقیقی آن است که دم به دم تازه شود و هر لحظه آن مانندِ لحظه نخستِ رویشِ عشق، سرشار از هیجان های عظیم و شورهای خیره کننده است و این درست به شخصیتِ محبوب بستگی دارد.
💚معشوق هایی که جمالشان فانی و زودگذر است و پیری و بیماری و انواعِ آفات طبیعی آن را تهدید می کند و از سوی دیگر بی حال و ملول و خسته و خشمگین می شوند و غنا و عمقی در شخصیت شان نیست، معمولا بعد از وصال، خیلی زود تکراری و روزمره و بی مزه می شوند و هیچ حس و حالِ عمیق و شورانگیزی را در عاشق پدید نمی آورند، اما خداوند مهربان از همه این کاستی ها و عیب ها بری است و آنقدر کمال و جمال دارد که هیچ گاه کهنه و تکراری نمی شود.
💙مولوی در پایانِ داستان پادشاه و کنیزک در مثنوی، درباره همین موضوع چنین می گوید:
💎عشقِ زنده در روان و در بصر
💎هر دمی باشد ز غنچه تازه تر
💎عشق آن زنده گزین که باقی است
💎کز شرابِ جان فزایت ساقی است
💎عشق آن بگزین که جمله انبیا
💎یافتند از عشق او کار و کیا
💞پیدای پنهان( گزیده ای از نیایش های دیوان شمس تبریزی): ایرج شهبازی، نشر روزنه، نیایش شماره ۲۱، ص ۹۸
2:24
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
🌻یکی از کلیدی ترین معرفت هایی که در مثنوی هست قصه بی صورتی است که این جهان باصورت از بی صورت بیرون آمده است ،به همین سبب مولانا می کوشد به صد زبان و بیان با مثال و تمثیل آوردن بگوید چگونه امر بی صورتی می تواند صورت بپذیرد
↩️ بهترین مثال های مولانا یکی نماد آفتاب است و دیگری نماد دریا است ؛ دو نمادی که بیشترین بسامد را در مثنوی و دیوان شمس دارد خصوصا دریا و آب که در هر ظرفی به شکل آن ظرف در می آید در حالی که خود او شکل ویژه ای ندارد شکل را به او می بخشند ،
🌻 نور آفتاب هم بر پلیدی ها می تابد ، پلیدی ها را آشکار می کند ، بر پاکی ها می تابد پاکی ها را آشکار می کند اما خود او نه پاک است نه پلید
🌿مولانا وقتی در بزم های عارفانه و مجالس سماع می نشست هزار نکته در ذهن او عبور میکرد و هزار راز بر او کشف می شد؛ همه این احوال در ذهن او زنده می شد و یکی این بود که من با یک امر بی صورت روبرو هستم و اکنون در مقابل من صورت می پذیرد و رازی در مقابل من کشف می شود و پرده از روی او کنار می رود
🍀 در همین جا او می فهمید خداوند چگونه خلقت می کند ، چگونه از بی صورتی صورت بیرون می آورد چگونه سخن می گوید ، چگونه او که زبان و دهان ندارد و به لغتی از الفاظ تکلم نمی کند اما همان خدای بی صورت و بی کلام ، کلام تولید می کند و وارد عرصه کلام می شود و وارد عارفان و پیامبران می شود و مکالمه میکند و بر اعماق وجودشان وارد میشود
💛صورت از بی صورتی آمد برون
💜باز شد کانا الیه راجعون
💎دائما این صورت ها از بی صورتی بیرون می آیند اما در حال رجوعند اما این رجوعشان همان سفر است همان نی ای است که از نیستان بریده شده و همان هدف و مقصدی است که به زندگی معنا می بخشد ، اگر ما سرگردان بی حاصل بودیم سفرما بی مقصد بود زندگی ما هم بی معنا بود ،
💞عصاره یک عمر تجربه مولانا و تاثیری که شمس بر او نهاد در این ۱۸ بیت نخستین مثنوی است که در بیت های بعدی آن را بسط میدهد
⏪ ادامه دارد ...
2:57
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
اشعار مولانا ،معنویت، اخلاق، وجد، سرور و آزادگی را با هم دارند. مولانا در عین اندوه و درد، از شادی و شور و سرزندگی سخن میگوید.
🌲همان گونه از موهبت ایمان میگوید که از لذت دلدادگی و شیفتگی. بیان نکته سنج، ظریف، بی همتا، آهنگین، سلیس و منحصر به فرد، سرودههای به دور از تکلف و پیچیدگی مولانا را زبانزد جهانیان کرده است.
اکنون بیشتر خوانندگان اشعار و حکایات وی، خود را در دنیای مولانا شریک میدانند. انگار که سالهاست مولانا در میان آنها بوده و با آنان زندگی میکرده است.
🌷#ارنست_رنان (پژوهشگر ادبی کانادایی):
بی شک مولانا در نهایت ایجاز و با بیانی ساده و بی آرایه، فلسفه زندگی و هستی را، در سرودههایش به بهترین وجه ممکن بازتاب میدهد. به گونه ای که گستره وسیعی، برای جولان فکری خوانندگانش فراهم میآورد.
او هیچ نیازی نمیبیند که اشعارش را، با ایهام، اشاره، پرده پوشی و کنایه به مخاطب عرضه کند.
عطر افکار فلسفی و عرفانی مولانا در قالب مثنویها و حکایتهای صریح و بی پیرایه، در سراسر جهان پراکنده شده است. او شاعری است که همانند هیچ کس، جز خودش نیست.مولانا در نگرش، ایده پردازی و فلسفه اش، به حقایقی اشاره میکند که کمتر شاعری در غرب به آنها توجه کرده است.
وی در قالب مفاهیمیچون وجد، سرور، شک، حیرت، مرگ، دوستی، صلح، آرامش و گریز از علایق دنیوی، در سرودههایش به نحو تاثیرگذاری به بازتاب پریشانیها، رنجها، اضطرابها، ترسها و ناامیدی نسل امروز میپردازد. در حقیقت سخنانش ترانههایی تکان دهنده است. سرودههایی که انسان گمگشته کنونی را از حیرت و سرگردانی میرهاند.
🌷#ویلیام_ساروت (مدیر انتشارات آکسفورد انگلستان):
پس از گذشت قرنها هنوز هم سرودههای دلنشین، جذاب و تاثیرگذار مولانا، نزد شاعران روشنفکر غرب و اروپا زمزمه میشود. سرودههایی که به سبب چیرگی و تسلط وی بر ادبیات، عرفان، اخلاق، معنویت و فلسفه، هرگز طراوت و تازگی خود را از دست نمیدهند.
بی تردید نمیتوان نقش و تاثیر مولانای پارسی زبان را در جهان علم، فلسفه و ادبیات نادیده پنداشت. سرودهها، اندیشهها و تفکرات فلسفی مولانا، او را به عنوان اسطوره آزاداندیشی در ادبیات جهان، جاودانه و ماندگار ساخته است. از طرفی سادگی، سلاست، سلامت و صراحت، به سرودههای وی نزد جهانیان، محبوبیتی دوچندان بخشیده است.
ادامه دارد ...
3:12
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
🌌 ابوهریره رضیاللهعنه هرروز به دیدار پیامبر صلی الله علیه وسلم میرفت، پیغمبر به او فرمود که ؛ " یا اباهریره زرغباً تزدد حباً " ای ابوهریره یه روز درمیون بیا تا دوستی افزونتر شود یعنی هر روز بیای دیدار ما عادی میشه
مولانا میگه ؛
نیست زر غباً میان عاشقان
سخت مستسقیست جان عاشقان
مستسقی یعنی کسی که بیماری استسقا داره و هرچه آب میخوره سیراب نمیشه دائمن باید آب بخوره :
برگ او آب است او جویای آب
بعد ادامه میده میگه ؛
هیچ کس با خویشتن زر غبا نمود ؟
هیچ کس با خود به نوبت یار بود ؟
اصلن میشه آدم به خودش بگه یه روز در میون بیا پیش من ؟ این با ناخود ودیگری میشه قرار گذاشت
مولانا برای نماز همین را میگوید که ؛
پنج وقت آمدنماز و رهنمون
عاشقان را فی صلات دائمون
برای مردم عادی پنج وقت نماز مقرر شده اما عاشقان دائم در نمازند
نه به پنج آرام گیرند آن خمار که مر ایشانراست نه پانصد هزار
آن عشقی که به جام شراب دارندآن خماری و عشقی که به جان شراب در جان آنهاست نه با پنج پیمانه نا پانصدهزار پیمانه آرام نمی گیره
آب این دریا که حایل بقعه ایست
با خمار ماهیان خود جرعه ایست
این دریای به این بزرگی که بقعه حائل است و یک سرزمین هولناک است یه جرعه است در برابر خمار ماهیان و تشنگی که آنها دارند
⁉️ شما جزو کدوم گروهید ؟!
پنج وقت آمد نماز و رهنمون
عاشقان را فی صلاة دائمون
نه به پنج آرام گیرد آن خمار
که در آن سرهاست نی پانصد هزار
نیست زر غبا وظیفهٔ عاشقان
سخت مستسقیست جان صادقان
نیست زر غبا وظیفهٔ ماهیان
زانک بیدریا ندارند انس جان
آب این دریا که هایل بقعهایست
با خمار ماهیان خود جرعهایست
یک دم هجران بر عاشق چو سال
وصل سالی متصل پیشش خیال
عشق مستسقیست مستسقیطلب
در پی هم این و آن چون روز و شب
روز بر شب عاشقست و مضطرست
چون ببینی شب برو عاشقترست
نیستشان از جستوجو یک لحظهایست
از پی همشان یکی دم ایست نیست
این گرفته پای آن آن گوش این
این بر آن مدهوش و آن بیهوش این
در دل معشوق جمله عاشق است
در دل عذرا همیشه وامق است
در دل عاشق به جز معشوق نیست
در میانشان فارق و فاروق نیست
بر یکی اشتر بود این دو درا
پس چه زر غبا بگنجد این دو را
هیچ کس با خویش زر غبا نمود
هیچ کس با خود به نوبت یار بود
22:14
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
#تفسیر_مثنوی_معنوی_مولانا .
🌲عشق و ترس ضد هم هستند. آنجا که عشق هست ترسی نیست و آنجا که ترس وجود دارد عشق حضور ندارد. عشق به آدمی عطایایی می بخشد و از او داشته هایی را می ستاند.
ترس مویی نیست اندر پیش عشق
جمله قربان اند اندر کیش عشق
(مثنوی/دفتر پنجم)
🌲ترس از جمله حالتهایی است که با ورود عشق می گریزد و ناپدید می شود. هر چه در آدمی وجود دارد در برابر عشق زانو می زند، سر تعظیم فرود می آورد و بندگی عشق را آغاز می کند. ویژگی های منفی در حضور عشق تغییر می کنند و صفات نیک جایگزین آنها می شوند.
🌲 ویژگی های مثبت نیز تحت تاثیر عشق، سعی در نیک تر شدن دارند. ایمان پر رنگ تر می شود و مفهوم بندگی خداوند عمیق تر در جان آدمی حس می شود. خضوع در برابر معشوق معنا می یابد و ستایش محبوب نه تنها در دل که در جان جوانه می زند.
🌲 عشق زایشی دوباره است؛ به آدمی پر پرواز می بخشد و حد و مرزهای دربند کننده وجود را می گسلد. انسان عاشق دریا دل می شود؛ شجاعتی می یابد که نه تنها معشوق، بلکه حقیقت خود را ببیند.
🌲ترس از هر گوشه وجود آدمی رخت برمی بندد و شخص زوایای پنهان خود را به عیان می بیند. شاید مهم ترین ویژگی عشق آن است که عاشق خود را بی پرده می بیند و جزئیات هستی خود را عمیق و دقیق می شناسد.
14:5
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
#تفسیر_مثنوی_معنوی_مولانا .
❤راز پوشیده مولانا در مثنوی🍃آنهماری شیمل می گوید :
«به نظر من بیت :
«خوشتر آن باشد که سرّ دلبران / گفته آید در حدیث دیگران»
کلید ورود به همه مثنوی است و فهم مثنوی بعد از فهمیدن این بیت ممکن است؛ زیرا شاعر سرّ دلبران را در رازها و حکایتها مستور کرده است...
به نظر من، #شمس_تبریزی نه فقط انگیزه و محرّک مولانا، بلکه راز بزرگ او هم بود؛ رازی که نمیتواند در ضمیر مولانا محبوس بماند، اما مولانا همه جا تلاش میکند با استعاره و زبان شاعرانه گوشهای از آن را بیان کند...
🌻برای من، بیتی که خواندم(یعنی: خوشتر آن باشد که سرّ دلبران / گفته آید در حدیث دیگران)، نه فقط کلید فهم داستان زرگر و کنیزک در ابتدای مثنوی است، بلکه کلید همه مثنوی است؛ زیرا در همه مثنوی اشاره به شمس هست، ولی از شمس سخن نمیگوید.
🍃در اواخر مثنوی، مونولوگِ زلیخا، آخرین نمادِ اشک و حسرتِ مولانا برای شمس است. مولوی میگوید:
زلیخا در همه نامها، نام یوسف را میجست و خودش هم در مثنوی نام شمس را مخفی کرده است.
🌻به نظر من بین آن بیت اول مثنوی و حکایت آخر آن رابطه مهم و جالب توجهی وجود دارد و مونولوگِ زلیخا هم خاتمه حقیقی مثنوی است؛ زیرا حکایت بعد از آن برای مثنوی لازم نیست.
[منظور شیمل این ابیات از دفتر ششم است:
آن زلیخا از سپندان تا به عود
نام جمله چیز یوسف کرده بود
نام او در نامها مکتوم کرد
محرمان را سِرّ آن معلوم کرد
صد هزاران نام گر بر هم زدی
قصد او و خواه او یوسف بدی
وقت سرما بودی او را پوستین
این کند در عشق، نامِ دوست، این]
(منبع: #راز_گل_سرخ: گفتگو با دین پژوهان معاصر، مرضیه سلیمانی و مسعود رضوی، نشر اطلاعات، ص۲۷۹_ ۲۸۱)
11:11
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓
از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم
از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم
در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم
وز باغ تو از بیم نگهبان نچریدیم
بر تابه سودای تو گشتیم چو ماهی
تا سوخته گشتیم ولیکن نپزیدیم
گشتیم به ویرانه به سودای چو تو گنج
چون مار به آخر به تک خاک خزیدیم
چون سایه گذشتیم به هر پاکی و ناپاک
اکنون به تو محویم نه پاک و نه پلیدیم
ما را چو بجویید بر دوست بجویید
کز پوست فناییم و بر دوست پدیدیم
تا بر نمک و نان تو انگشت زدستیم
در فرقت و در شور بس انگشت گزیدیم
چون طبل رحیل آمد و آواز جرسها
ما رخت و قماشات بر افلاک کشیدیم
شکر است که تریاق تو با ماست اگر چه
زهری که همه خلق چشیدند چشیدیم
آن دم که بریده شد از این جوی جهان آب
چون ماهی بیآب بر این خاک طپیدیم
چون جوی شد این چشم ز بیآبی آن جوی
تا عاقبت امر به سرچشمه رسیدیم
چون صبر فرج آمد و بیصبر حرج بود
خاموش مکن ناله که ما صبر گزیدیم
#مولانای_جان
11:11
✓𝑯𝑬𝑺𝑨𝑴✓